RSS " />
شبهای بی سحر

چه بلایی سر ما اومده چرا ماها اینجوری شدیم؟چرا هممون افتادیم به جون هم...کی گفت الهی آشیونتون از هم بپاشه؟کی نفرینمون کرد...آه کی گرفتمون؟...آخه برای چی؟مگه چه کرده بودیم؟

ای کاش محتاج نون شب بودیم امایه ذره ایمان داشتیم و واسه هم ارزش قائل بودیم.ای کاش خونه نداشتیم اما تو خونه ی دل همدیگه جا داشتیم.ای کاش بیسواد بودیم اما الفبای محبت را بلد بودیم.ای کاش....

همیشه فکر می کردم کسی حق داره ناراحت باشه که خدا را نداشته باشه یا حداقل کسی که شرمنده ی زن و بچه ش میشه و اونا را در حسرت غذاهای رنگارنگ و یه آشیونه کوچیک می ذاره.

اما امروز فهمیدم غصه را باید ما ها بخوریم که ادعا می کنیم خدا شناسیم.نماز می خونیم قرآن می خونیم روزه می گیریم حج میریم اما....اما سر هم داد می زنیم همدیگه را تحقیر می کنیم به هم دشنام می دیم مث آب خوردن دروغ می گیم و اسمشم می گذاریم مصلحتی و راحت غیبت می کنیم و اولش می گیم غیبت نباشه ها...خودمون به خودمون رحم نمی کنیم.حتی توی یه خونه که همه همخون هم هستند هم هیچ کس مراعات اون یکی را نمی کنه و همه  فقط می خوان یه جوری خودشون را تخلیه کنن و ....

امروز فهمیدم غصه را باید ما خدا شناسهای بی خدا بخوریم که از ریشه خرابیم.ای کاش خدا بیدارمون می کرد.شاید خدا اینقدر ازمون نا امید شده که دیگه حتی مارا مستحق عذاب هم نمی دونه.شایدم...


نوشته شده در شنبه 87 مرداد 19ساعت 3:1 عصر توسط الف| نظرات شما ()|

کد آهنگ